شب ترس
سلام عزیزم امشب بابا محمد به مشهد رفت, و من وشما به خونه ی ددی و مامی رفتیم در اونجا مشکلی پیش اومد که من فکر می کردم شما تکون نمی خوری برای همین همه به زایشگاه رفتیم و صدای قلب شما رو گوش کردم اروم شدم و دوباره هم خدا رو شکر کردم که انقدر زیاد هوای من و شما رو داره ...
نویسنده :
مامان منا
2:30