کورشکورش، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

بهونه ی زیبای زندگی

تست حرکت

گلکم!!!!!!!!!!! امروز احساس کردم که تکون نمی خوری, مدام گریه می کردم عصر, مامی زنگ زد به دکتر و دکتر هم گفت که باید تست حرکت بدم. منم زنگ زدم به بابا محمد و او هم سریع خودش رو رساند.همه ترسیده بودیم و به زایشگاه رفتیم. وقتی نوبت من شد برقها شروع به رفتن کردند . چند باری برق ها رفت و اومد تا اینکه تست رو دادم و گفتن مشکلی وجود نداره و شما داری تکون می خوری..... ...
7 اسفند 1389

سونوگرافی

مهربونم!!!!!!!!!!!! امروز من و شما و بابا محمد به سونوگرافی رفتیم و بابامحمد به داخل اتاق امد تا چهره ی خوشگل تر از ماه شما رو ببینه!!!!!!!!! وزن شما ٥/١ کیلوگرم بود و دکتر گفت وزنت کمه و من باید پودر پروتئین بخورم تا وزن شما زیادتر بشه ...
6 بهمن 1389

چیدمان اتاق

عزیزکم امروز من و مامی و خاله مهتا و خود شما اتاقتون رو چیندیم و منتظر ورود شما هستیم تا قدم رنجه کنید و قدم روی دیده های ما بگذارید ...
17 دی 1389

شب ترس

سلام عزیزم امشب بابا محمد به مشهد رفت, و من وشما به خونه ی ددی و مامی رفتیم در اونجا مشکلی پیش اومد که من فکر می کردم شما تکون نمی خوری برای همین همه به زایشگاه رفتیم و صدای قلب شما رو گوش کردم اروم شدم و دوباره هم خدا رو شکر کردم که انقدر زیاد هوای من و شما رو داره ...
11 آذر 1389

سونوگرافی

امروز قراره برم سونوگرافی از سالمی و جنسیتت مطلع بشم!! ددی, من و شما ومامی رو در ساعت10 صبح به سونوگرافی برد دکتر شما رو دید و گفت سالمی و جنسیتت پسره!!!! خیلی خوشحال شدم و سریع به بابا محمد زنگ زدم و خبر دادم او هم خیلی خوشحال شد. ...
9 آبان 1389

شب دلهره

امشب مهمانی بودیم بعد رفتیم خونه ی ددی و مامی شب که می خواستیم برگردیم چون کفش من پاشنه داشت به خاله مهتا گفتم کفش اسپرت داری؟اونم یه کفش بهم داد , پا کردم و وقتی از پله ها پایین می رفتم روی زمین افتادم خیلی ترسیدم و مدام گریه میکردم  خدا رو شکر که مشکلی برای شماپیش نیومد ...
22 مهر 1389

بهترین صدای دنیا

امشب به دکتر رفتم.ماما گفت:بخواب روی تخت ببینم صدای قلب بچه ات رو می تونم بشنوم یا نه؟؟!! استرس پیدا کردم بعد یه صدای خیلی قشنگ گوشم رو نوازش کرد. اره دلبندم این صدای قلب تو بود!! وای چه صدای قشنگی!!!!!!!!! ...
27 شهريور 1389

نوید زندگی

امروز صبح خیلی حالم بد بود و حالت تهوع داشتم,مثل اینکه سرما خورده باشم. هیچ چیزی نمی تونستم بخورم.قرار شد بریم دکتر که عمه لیلا گفت:اول ازمایشگاه برید فکر کنم حامله ای .ما هم قبول کردیم. حدود ساعت 2:30بعد از ظهر بود که به ازمایشگاه رفتیم, بعد از 5 دقیقه جواب ازمایش اماده شد و گفتن جواب ازمایش مثبت است. یعنی من دارم مامان میشم؟؟؟؟!!!! ...
30 مرداد 1389