سفرنامه کورش
سلام به گل پسرم تاج سرم خوبی عزیزم خدارو شکر امیدوارم همیشه شاد وخرسند باشی
پنجشنبه
امروز قرار من وشما وبابا محمد و خاله مهتا و بقیه بریم شمال صبح ساعت ٧ حرکت کردیم تا رفتم بغلت کنم از خواب بیدار شدی ویک ساعتی غر زدی تا خوابیدی سد کرج صبحانه خوردیم وشما بیدار شدی ومیخواستی بری تو اب که حرکت کردیم ظهر رسیدیم شمال بخاطر شما که زیاد تو ماشین نباشی چالوس انتخاب کردیم برای موندن یک اپارتمان روبه دریا گرفتیم بعد ناهار خوردیم ٢ ساعتی خوابیدیم بعد عصری رفتییم کنار دریا نمیدونم برای اولین بار این همه اب میدیدی چه احساسی داشتی حسابی هیجانی شده بودی کمی اب بازی کردی بعد رفتیم بیرون وشام خوردیم شب اومدیم خونه بابایی اب جوش ریخته بود بخور که یکبار صدای شما در اومد دستت تو اب جوش بابایی زده بودی وای چه گریه میکردی با یخ واب سرد برات شستم اروم شدی وبعد خوابیدی خیلی خسته بودی
جمعه
صبح بیدار شدیم صبحانه که خوردیم رفتیم نمک ابرود سواذ تله کابین شدیم رفتیم جنگل حسابی از تله کابین خوشت اومده بود همش نگاهت پایین بود .می خندیدی وقتی رفتیم توجنگل اونجایی که صاف بود میخواستی بدوی وبیشتر خانمها بهت ابراز علاقه میکردن وخودت براشون ناز میکردی وچند تایی ازت عکس گرفتن و بعد از تله کابین بابا محمد سوار سورتمه شد که عکسش میزارم بعد از نمک ابرود رفتیم ناهار وبعدش هم رفتیم تو فروشگاهها وشام خوردیم رفتیم خونه ساعت ١ خوابیدی ما نشسته بودیم که دیدم شیشه ها تکون خورد وبعدش اروم شد بعد از نیم ساغت دوباره اینجوری شد ولی شدید تر امدیم داخل حیاط دیدیم اسمون قرمز قرمز وهمه واحد ها هم اومدن بیرون میدونی چی شده بود عزیزم زلزله شده بود من شما بغل کردم رفتم تو حیاط همه از ترس اومده بودن بیرون همه واحد ها سوار ماشین شدن رفتن تو خیابان ما هم رفتیم یک ساعت بیرون بودیم همه مردم ریخته بودن بیرون لب خونه هاشون نشسته بودن بعد برگشتیم همه خوابیدن ولی من خوابم نمی برد وتا صبح بالای سرت نشسته بودم
شنبه
وای دیشب چه شبی بود خدا رو شکر به خیر گذشت امروز رفتیم دریا وبعد دوباره رفتیم فروشگاه این دفعه برات لباس نخریدم اخه از بس بابا محمد برات لباس اورده که هنوز چند تاش نپوشیدی بجاش برات ٢ تا پازل خریدم یک ساعت که دورش جای ٨ تا عکس داره که بزاری خیلی ناز با چند تا خورده ریز دیگه وامروز هم کامل بیرون بودیم شب اومدیم خونه و از خستگی خوابت برد یادم رفت هر وقت میرفتیم فروشگاهها خانمهای فروشنده برات چیکار میکردن فقط مونده بود شما رو از ما بگیرن بگن خودتون برید تو هم که بلدی چه جوری خودت تو دل جا کنی عشق من
یکشنبه
امروز بعد از صبحانه وسایل جمع کردیم ونزدیک ظهر حرکت کردیم برای اخرین بار رفتیم دریا بعدش به طرف کاشان حرکت کردیم بین راه ناهار خوریم وشما هم حسابی تو ماشین خوابیدی شب ساعت ١ رسیدیم که تو عزیز دل تو ماشین خوابت برده بود ووقتی هم اومدیم خونه خواب بودی من وبابا محمد هم حسابی خسته بودیم وسریع خوابیدیم
من وبابا محمد به اندازه قطره های اب دریا عاشقتیم
د
بابا محمد سوار سورتمه در حال حرکت