باغ پرندگان
سلام به عزیز دلم کورش جونم
مامان شرمنده این چند روز حسابی مشغول بودم نرسیدم به وبت سر بزنم الان یه ذره جبران می کنم
امروز که بابا محمد میخواست بره بیرون گفت میای بریم باغ پرندگان فقط یک دور بزنیم ناهار هم خونه مامانی و بابایی باشیم منم گفتم حرفی نیست قرار شد هر موقع بیدار شدی زنگ به بابا محمد بزنیم بیاد با هم بریم تا کارات بکنم وصبحانه بخوری وبابا محمد هم بیاد ساعت نزدیک 12 شده بود داشتیم میرفتم که بابا محمد به مامانی و عموها گفت شما هم میاد گفتن بله دیگه همگی رفتیم که برای ناهار خونه باشیم اونجا که رسیدیم حسابی بازی کردی همه نوع پرنده ای بود وهمین طور همه حیوانی مثل گربه وکانگورو و شتر و اسب و... میخواستی همه پرنده هارو بگیری البته اسمش باغ پرندگان همه حیوانی اونجا بود خلاصه با عموهات حسابی حال کردی بعد نزدیک ساعت 3خونه بودیم که شما حسابی خسته شده بودی و برای خوابیدن گریه میکردی وقتی از خواب بیدار شدی دیدم چشمات قرمز بود زنگ زدم به دایی بابا محمد اونم یک قطره داد گفت دستش به قفس زده بعد زده به چشمش مشکل خاصی نیست