کورشکورش، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

بهونه ی زیبای زندگی

مریضی

1391/4/20 20:05
نویسنده : مامان منا
589 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرم امیدوارم همیشه سالم وشاد باشی این چند روز حال خوبی نداری من و بابا محمد بدتر هستیم وقتی میبنم حالت خوب نیست حسابی حالمون گرفته میشه

پنچشنبه رفتیم باغ پرندگان چشمت مشکل پیدا کرد که هنوزم مشکل داره

 

جمعه من وشما و بابا محمد و بابایی و مامانی و عمو مصطفی رفتیم قمصر . من و بابا محمد حسابی حواسمون بود دست به جایی نزاری اگه دست میزاشتی سریع دستت می شستم تازه برای شستن دستت اب از خونه برداشتم اب تصفیه که نکن اب اونجا الوده باشه مریض بشی خلاصه شب برگشتیم خونه

 

شنبه شب با هم رفتیم بیرون وقتی برگشتیم خونه احساس کردم بدنت داغ دماسنج گذاشتم دیدم 39 شما قطره استامینوفن نمیخوری دیدم دیر وقت به دایی بابا محمد نمیشه زنگ زد منم نصف قرص استامینوفن اب کردم بهت دادم ولی تا خوردی استفراق شدید کردی و هیچی نمیتونستی بخوری حالم حسابی گرفته شد نمیدونستم چیکار کنم یادم اومد شیاف داریم برات شیاف گذاشتم بعد کمی دمای بدنت اومد پایین ولی من از ترس که توی شب دوباره دمای بدنت زیاد نشه بیدار بودم یادم رفت اسهال هم کرده بودی خلاصه نزدیک صبح دوباره تب کردی منم سریع برات شیاف گزاشتم

 

صبح یکشنبه بابا محمد به دایی اش زنگ زد اونم گفته بود ظهر کاشانم بیارش ببینمش ما هم رفتیم بیمارستان معاینه کرد گفت دستش الوده بوده تو دهانش کرده معده و روده اش بهم ریخته باید کوتریماکسازون بخوره برای تب هم دیکلوفناک داد .وقتی از بیمارستان اومدیم بیرون نگات کردم که انقدر بی حالی به بابا محمد گفتم من عذاب وجدان گرفتم برای اینکه 2 ساعت بریم خوش بگذرونیم الان کورش باید انقدر اذیت بشه برای همین تا کورش بلد بشه نباید دست تو دهنش کن من هیچ جا نمیام . دارو گرفتم شربت بهت دادم همه استفراق کردی تو دوغ کردم نخوردی تو ماست کردم نخوردی تو کته کردم نخوردی عصری دوباره به دکتر زنگ زدم گفت مجبوریم امپول بزنیم ووووووووااااااااااااای امپول من طاقت ندارم ببینم کورش امپول بزنه گفتم هیچ راهی نیست گفتش میخوای سفیکسیم بهش بده قرار شد بگیریم  ساعت نزدیک 1 بامداد بود وما خونه مامان لیدا بودیم میخواستیم بریم خونه که مجبور شدم عوضت کنم وقتی بازت کردم دیدم رگه های خون تازه تو مای بیبیت حسابی ترسیدم دکتر هم الان خواب بود رفتیم بیمارستان میلاد به دکتر عمومی توضیح دادم گغتم براش یک ازمایش فوری بنویسید بعد رفتم ازمایشگاه حسابی حالم بد بود حالا ازمایشگاه گیر داده چرا اینجوری  چرا اونجوری نزدیک بود  باهاش بحثم بشه حالا 2 دقیقه بیشتر طول نکشید ارمایش انجام بده گفته مشکل خاصی نیست بعد اومدیم خونه میخواستم داروت بهت بدم دوباره نخوردی که بابایی ومامانی اومدن شما رو بردن صبقه خودشون تا شاید اونا بهت بدن بخوری دیگه تو حیاط با شیر اب مامانی تونست بهت بده بخوری تب داشتی برات شیا ف گذاشتم خوابیدی بازم من بیدار بودم تبت بالا نره

4.gif  

دوشنبه 7 صبح بابا محمد به دایی اش زنگ زد وبهش گفت دیشب چی شده اونم گفته بود بیشتر عفونت بوده مشکلی نیست اگه امروز هم بود زنگم بزنید داروهاش فقط بخوره منم هر جوری خودم امروز بهت دادم حالت زیاد فرقی نکرده بود فقط بی حال بودی شب نزدیک ساغت 12 برات شیاف گذاشتم بعد خوابیدی تو خواب هر کاری کردم شیر نخوردی نزدیک ساغت6 صبح دیدم ناله میکنی دست رو دلت میکشیدم اروم میشدی حدس زدم دلت درد اومده اخه مامان تو که الان نمیونی بگی کجام درد میکنه که من برات کاری بکنم برات اب جوش و نبات اوردم اونم نمیخوردی ووووواااااااای دست به سرت گذاشتم دیدم خیلی داغ به این سرعت تبت برگشته بود سریع برات شیاف گزاشتم و پاشوی کردمت البته با کمک بابا محمد نزدیک 8 صبح اروم شدی و کمی شیر هم خوردی

 

نایت اسکین

سه شنبه دوباره به دایی بابا محمد زنگ زدیم گفت هر جوری هست باید کوتریماکسازون بخوره اگه  تا 8 شب تبش برگرده باید بیاریدش بیمارستان براش یک امپولی هست بزنم تا زودتر خوب بشه من هر یک ساعت دماسنج برات گزاشتم تا الان تب نداشتی خیلی نگرانم امیدوارم تا شب مشکلی نداشته باشی الان مثل یک دختر بچه 2 سال شدم که میخوام فقط گریه کنم تا کمی اروم بشم این مریضی تو فقط من مقصرم کورش جونم من ببخش باشه گلم تو خیلی مهربونی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان کوروش
20 تیر 91 23:11
عزیزم خودت رو سرزنش نکن اتفاقه پیش می اد
مواظبش باش و اگه تب داشت حتما ببرش دکتر
چیزی نیست این نی نی ها تا بزرگ بشن ما پیر می شیم


ممنون گلم
خاله سارا
21 تیر 91 8:19
کوروش جونم سلام خاله چی شده بااین چیزایی که مامان مونا نوشته هرکی باشه گریش میگیره ایشالاکه به زودی زود زود زود زود زود زود زود زود زود زود زود خوب بشی عسیسم


مرسی خاله مهربون دوسسسسسسسسسسستتتتتتتتتتت دارم
❤。★مامان رضا جون★。❤
21 تیر 91 10:38
الهی بگردمت خاله
فدات بشم چرا باز مریض شدی
دلم برات یک ریزه شده
انشالله زوده زود خوب می شی و مامانی رو از دل نگرانی در می یاری



ممنون گگگگگگگگگگلللللللللللمممممم از دعای شما
❤。★مامان رضا جون★。❤
21 تیر 91 10:41
سلام عزیزم
فدات بشم انقده بی قراری
من خوندم و بغض گلوم رو گرفت
انشاالله کوروش هم زودی خوب می شه
اما می خوام دعوات کنم........
.
.
.
.
برای چی ؟
برای اینکه اگه از اول به بچه امپول می زدی اینقده اذیت نمی شد
اخه من موندم چرا استرس امپول رو به خودت و بچه وارد می کنی و که این همه مریضیش طول بکشه
یک سوزن زدن که این همه ناراحتی نداره

ببخش که فضولی کردم
حالا که دیدمت بیشتر دلم براتون تنگ میشه



این حرفا چی ؟ شما اختیار من دارید. اخه اصلا دلم نمیاد به بدنش سوزن بزنن و خدا رو شکر بهتر شده
خاله مهتا
21 تیر 91 13:26
کورش جونم ما هم دارم دیوونه میشیم که تو حالت بده و شیطنت نمی کنی.انشاالله زودتر خوب بشی باز هم شیطنت کنی
الهام مادر اينده
22 تیر 91 0:44
عزيزم كوروش جان چطوره حالش بهتر شده؟؟؟؟؟؟


ممنون خاله خداروشکر بهتر
❤。★مامان رضا جون★。❤
22 تیر 91 11:52
خدا رو شکر که داره پسر گلمون خوب می شه
منتظره پست سلامتیش هستم
دوستون دارم هزار تا

ممنون گلم ما بیشتر