کتاب خوان کوچک
مهربانی را در نگاه تو
زلال تر از اب و ابی تر از اسمان می بینم
سلام به گل پسرم کورش جونم هر روز یک کار جالب و زیبا انجام میدی که من میمیرم برای خودت وکارهات امشب یک کاری کردی که چند دقیقه تو دلت گرفتم بوست میکردم وقربون صدقه ات میرفتم بزار برات توضیح بدم مثلا امشب حواسم بهت نبود که چیکار می کنی ویواشکی نگاهت میکردم رفتی کتاب داستانت بر داشتی و چند تا عروسک هات هم برداشتی اقا الاغ و اقا سگ بغل خودت نشوندی ان وقت کتابت هم باز کردی وشروع کردی براشون توضیح دادن مثلا دست به موهات میزدی و کربه نشون میدادی و براشون بشکن میزدی کاملا همون جوری که برات تعریف کرده بودیم براشون میگفتی خیلی برامون جالب بود من که داشتم دوق مرگ میشدم فقط جلو خودم خیلی گرفتم که عکس العمل نشون ندم همه که تعریف کردی بعد کتابت سر جاش گذاشتی و رفتی دنبال بازی دیگه که من گرفتمت وشروع کردم به بوس کردنت دلم یه کم اروم شد الان هم تو خواب ناز هستی عزیزم امیدوارم خواب ارومی بکنی ویه عالم خواب زیبا ببینی