کورشکورش، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

بهونه ی زیبای زندگی

فرشته ای بنام مادر

1391/9/24 2:36
نویسنده : مامان منا
355 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کورش جونم من خیلی از این متن خوشم اومد به خاطر همین تو وبت میزارم

کودکی که آماده تولد بودکودک، نزد خدا رفت و از او پرسید: «می گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟»

خداوند پاسخ داد: « از میان تعداد بسیاری ازفرشتهگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.» اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه :«اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.»

خداوند لبخند زد «فرشته تو برایت آواز می خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.»

کودک ادامه داد: «من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟»

خداوند او را نوازش کرد و گفت: «فرشته تو، زیباترین و شیرین ‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.»

کودک با ناراحتی گفت: «وقتی می خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟»

اما خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت: «فرشتهات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می‌دهد که چگونه دعاکنی.»

کودک سرش رابرگرداند وپرسید: «شنیده‌ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می‌کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ »

- «فرشتهات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.»

کودک با نگرانی ادامه داد: «اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما راببینم، ناراحت خواهم بود.»

خدواند لبخند زد و گفت:‌ «فرشتهات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.»

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می‌شد. کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.

او به آرامی یک سئوال دیگر از خداوند پرسید: «خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نامفرشتهام را به من بگویید.»

خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:

«نامفرشتهاش اهمیتی ندارد. به راحتی او را گلمادر صدا کن .»

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

خاله سارا
25 آذر 91 7:54
موناجون سلام بسیار زیبا بود


ممنون سارا جونم
نوشين مامان آريا
25 آذر 91 11:00
خيلي لذت بردم. وقتي بچه دار ميشوي متوجه ميشي مادرت چقدر برايت زحمت كشيده


بله عزیزم
نوشين مامان آريا
25 آذر 91 11:01
كوچولوي قشنگ ما چطوره ايشااله كه بهتر شده باشه


ممنون گلم از دعای شما
مامان رضا جونی
25 آذر 91 21:23
سلام عزیزم
خوبی خانمی
کوروشم چطوره
زودی بیا احوالات پسر خوشگلمون رو بگو
مواظب خودتون باشید


ممنون ملیحه جون چشم اومدم
شیما
25 آذر 91 23:59
عالی بود منا جون و به درستی هییییییییییییییییچ محبتی جای محبت و دوستی مادر را نمیگیرد خدا همه ی فرشته های زمینی رو که همون مادرها هستند حفظ کنه و اونها که فرشته ها زودتر رفته اند نزد خدا مثل مامان من بیامرزدشون الهی آمین.


شیما جون امیدوارم زود مامان بشی و این حس با تمام وجودت احساس کنی . شیما جون مطمئن باش مامانت امرزیده هستش
مامان آریا
26 آذر 91 11:44
خیلی قشنگ بود مامانی عالی بود کوروش کبیرمون چطوره مامانی ؟ لطفا عکسای جدید بزار ازش مامانی


ممنون عزیزم چشم حتما
شقایق(مامان محمد ارشان)
28 آذر 91 16:21
واااااااااااااااااااااااااااااای اشکم در اومد
مناجون اجازه میدی این متنو تو وبلاگم بذارم؟


شقایق جون خواهش میکنم این چه حرفی
مامان ملینا و کوروش
1 دی 91 12:19
سلام دوست گلم خیلی زیبا بود واقعا آدم رو احساساتی می کرد اسم پسر 7 ماهه من هم کوروشه.خوشحال میشم که کوروشامون با هم دوست باشند من شما رو توی لینک دوستان ملینا و کوروش قرار میدم.راستی امیدوارم مشکل کوروش جونم حل بشه و به زودی سلامتی کامل پیدا کنه.براش خیلی دعا میکنم.


ممنون گلم من شما لینک کردم