تولد
سلام عشق زندگیم
کورش جونم هر چی از دوست داشتنم نسبت بهت بگم کم گفتم لحظه به لحظه دوست داشتنم نسبت به تو زیاد میشه نمیتونم بدون تو یک ثانیه سر کنم همیشه باید پیش خودم باشی در هر شرایطی واحساس میکنم این وابستگی از طرف تو هم هستش تو هم تا من نبینی صدام میزنی ودنبالم میگردی وقتی من میبینی حسابی خوشحال میشی .
حالا برات از تولد بگم پنچ شنبه تولد مامانی و دایی مرتضی بود ما برای مامانی چهارشنبه تولد گرفتیم وخودشم اصلا خبر نداشت فقط ٢ تا عموها وبابایی خبر داشتن که زودی بیان خونه من کیک درست کردم وشام ودسر هم درست کردم خونه مون با بادکنک وسایل تولد تزیین کردیم همه یواشکی اومدن خونه ما وبابا محمد رفت صدای مامانی زد وبهش گفته بود ما مهمون داریم ومیخوان مامانی ببینن اونم اومد دیگه هیچی اهنگ تولد اماده کرده بودم که تا مامانی در باز کرد بزارم وبرف شادی هم دست عمو مسعود بود و وقتی مامانی اومد حسابی دست وجیغ وهورا به هوا رفت حسابی مامانی سور پرایز شد وخوشحال شد چون اصلا فکر نمیکرد که براش تولد گرفته باشیم دیگه عموها وشما کمی رقصیدید البته به خاطر شما چون تا اهنگ جایی باشه کسی حق نداره بشین اول شام خوردیم وبعد نزدیک ١ بود که کیک اوردیم مامانی شمع فوت کرد شما هم کمکش کردی بعد مامانی کادو ها رو باز کرد دیگه نزدیک ٢ تولد تموم شد ورفتن خونشون وپنچ شنبه هم تولد دایی مرتضی بود وبه جای دایی مرتضی کادو برای دخملشون گرفتیم که یادم رفت عکسش بگیریم یک لباس صورتی سر همی خیلی ناز و یک اسباب بازی من که از ٢ تا خیلی خوشم اومد خاله نفیسه ودایی مرتضی هم همین طور شما تولد دایی مرتضی هم کمک کردی در فوت کردن شمع ها دیگه اونجا نمیزاشتی شمع کسی روشن کن تا روشن میشد خاموش میکردی با خواهش دیگه صبر کردی وبا دایی مرتضی خاموش کردی دیگه من مشغول بودم ویاد وبلاگ شما نبودم که چند تا عکس با حال بگیرم وبرای همین چند تا عکس بیشتر نمیتونم بزارم
کورش جونم از اولین نفس حضرت ادم تا اخرین نفس ادمی که روی زمین هستش من وبابا محمد دوست داریم
از راست عمو مسعود وعمو مصطفی وشما وبابا محمد
عمو مسعود وشما
دایی مرتضی