پارک
سلام به روی ماهت به چشمون سیاهت کورش جون خوب هستی ؟ سرحال هستی؟ خداروشکر
عزیزدلم امروز از صبح تا شب خونه بودیم دیگه شب کلافه شدی که من وبابا تصمیم گرفتیم ببریمت پارک ولی وسایل بازی که به سن شما بخوره نداره ولی دوست داری بچه ها رو ببینی کارات کردم وبا بابا محمد رفتیم پارک بام شهر حسابی حال کرده بودی سر و صدا راه انداخته بودی بعد یک اقا فیل بود که تفریبا به سنت میخورد داخلش نشستی خوشت اومد بابا محمد رفت بلیطش بگیر بیاد که یک نی نی که با مامانش بغل فیل بودن اومد حلو تا دیدیش به اونم اشاره کردی بیاد بشین اونم قبول کرد وبا هم بازی کردید خوشت اومده بود بعد دیگه کم کم اومدیم بیرون که گریه میکردی میخواهی برگردی داخل پارک که بابا محمد ارومت کرد واومدیم طرف منزل و تو وبابامحمد ساعت 4 بامداد خوابیدید شب بخیرررررررررررررررر
اینم همون نی نی که بهش گفتی بیا بالا
وای دست ببین چه ابهتی