خبرهای خوب
سلام گل پسرم نمیدونی چقدر خوشحال هستم دیروز رفتیم تهران اخه سونو وارمایش داشتی باید انجام میدادی صبح رفتیم اول رفتیم ازمایشگاه مرکزی وقتی متوجه میشدن که ازمایش برای سنگ هم داری تعجب می کردن ولی زیاد تو ازمایشگاه اذیت نکردی برای اینکه ازمایش ادرا ازت بگیرم شلوارت پات کردم واوردمت تو خیابون چون حسابی بچه ها گریه میکردن شما کمی ترسیده بودی برای همین اومدیم بیرون وشما زود جیش کردی ولی ازمایش سنگت معلوم نیست بشه ازمایش کرد یا نه اخه چند تا سنگ خیلی ریز بود من امیدوارم بتونن ومعلوم بشه چه سنگی بعد رفتیم داروهات بخریم همه داروخانه این داروها نداره ما هم مجبور شدیم بریم همون داروخانه که قبل میرفتیم بریم ساعت 3 نوبت سونو داشتیم بعد رفتیم سونو چون نوبت داشتیم زیاد منتظز نشدیم وقتی دکتر داشت سونو برات انجام میداد من داشتم میمردم که الان چی میگه ؟ولی یه خبر خوب داد گفت سنگ دفعه شده وای نمیدونی دنیا بهم دادن میخواستم از خوشحالی جیغ بزنم وای خدا جون عاشقتم میمرم برات خیلی دوست دارم هر چی بگم کم گفتم خدا جونم ممنونم ازت امیدوارم ازمایش هم مشکلی نباشه قرار 10 ابان دوباره بریم تهران نوبت دکتر داریم تا خودت وازمایش وسونو ببین راستی بعد از سونو رفتیم بهار برای شما لباس بخریم چند تا لباس خوسمل .ناز خریدیم وقتی بپوشی عکست میگیرم تو وبت میزارم داشت یادم میرفت بابا محمد هم برات یک بادکنک خرید اندازه قد خودت بود میگم بود برای اینکه امشب بادش کردیم به 1 ساعت نرسید ترتیبش دادی بمب وای چه صدای توساختمان پیجید دیگه خبری نبودبازم
خدا جونم ممنونم ازت به خاطر همه نعمتهات